اخراج به دلیل کف‌زدن!!


لطفاْ به عکس این بچه‌پررو که مشغول دست‌زدنه با دقّت بیشتری نگاه کنید!...
موش کثیف، لقبی است برای وین رونی بازیکن ۱۹ ساله و ملی‌پوش منچستریونایتد...
به همین ترتیبی که در تصویر می‌بینید، در جریان آخرین بازی منچستر یونایتد در لیگ قهرمانان اروپا، بعد از اینکه خطای شدیدی روی یکی از بازیکنان حریف انجام می‌ده - و به گفته‌ی تمام کارشناسان و اهل فن، این خطا مستحق دریافت کارت زرد بوده- از داور بازی کارت زرد می‌گیره و بلافاصله با دست زدن برای آقای داور (میلتون نیلسون) از فاصله‌ی نزدیک و در مقابل چشم همه‌ی تماشاگران و دوربین‌های تلویزیونی، این اقدام داور مسابقه رو بشدّت مسخره می‌کنه!.. داور هم نامردی نمی‌کنه و بعد از پایان مراسمِ کف‌زنی! بدون هیچ درنگی کارت قرمز رو بهش نشون می‌‌ده و از بازی اخراجش ‌می‌کنه!.. 
----------
حالا به نظر شما: حقش بوده که کارت قرمز بگیره؟؟؟
نه شما بگید: موش کثیف لقبی برازنده نیست برای این جوون انگلیسی!؟؟
توی این عکس که قیافه‌اش کاملاْ به موش شبیه شده و شیطونی و بچه‌پرروئی و موذی‌گری از سر و روش در حال باریدنه!!.
نکته‌ی جالب این‌که، پاتریک ویرا بازیکن فرانسوی و معروف یونتوس در‌ مورد اخراج رونی، اظهارنظر جالبی کرده و گفته: به نظر من وین رونی اصلاٌ نباید از این حرکاتش دست برداره و همینجوری باید به کارهای جالبش ادامه بده!! چون واقعاْ خیلی بهش میآد!.. اصلاْ دلیل موفقیت و رمز پیروزی او در زندگی ورزشی‌اش، همین بداخلاقی‌ها و ناهنجاری‌هاست!... بداخلاقی‌هائی که در ذات و شخصیت رونی وجود داره و اگر یک بازی سالم و بدون حاشیه انجام بده اصلاْ براش خوبیّت نداره و از اعتبارش کم می‌کنه!!.
من که کاملاْ با پیشنهاد پاتریک موافقم!... شما چطور؟؟؟
این بچه اگه آروم باشه اصلاْ براش خوب نیست!... یک‌بار دیگه به قیافه‌ی رونی نگاه کنید!...

خوش‌ترین خبر


آیینه و آه
، جدیدترین آلبوم سیدحسام‌الدین سراج روانه‌ی بازار شد... از صبح که این خبر رو خوندم، دل تو دلَم نیست!. سادیسمِ سراج داشتن این بی‌قراری‌ها رو داره دیگه!. اصلاْ می‌دونید چیه؟؟ عاشقیه و هزار دردسر!.... همین‌جوری دارم لحظه‌شماری می‌کنم تا ساعت کارم هرچه زودتر تموم بشه و سریعاْ به وصال این نوار بــِرِسم!... تو وبلاگ مهدی خوندم که نوار زیاد جالبی نیست!! و باوَر نکردم!!... می‌دونم که اسم این آلبوم از مصراع معروف حافظ شیراز گرفته شده:
    آینه دانی که تاب آه ندارد..

نوازندگان:
محمدجواد ضرابیان، شهرام میرجلالی، کامبیز گنجه‌ای، مسعود حبیبی، ارسلان کامکار و...
اشعار:
 سعدی، حافظ، رهی معیری و...
نواها:
 عشاق، همایون، ابوعطا، دشتی‌، ‌شور و بیات‌ترک...
ترانه‌ها:
 شیـرین وفـرهــاد، هــم‌راز، سـودای دل، بــی‌شـکیب، مهــر ازل، سـاز و آواز، آئینــه و آه، سحــر می‌آید...
---------------------
حالا که با شنیدن این خبر، این‌قدر سرخوش و مست شدم، تمام غزل حافظ رو می‌نویسم و به فال نیک می‌گیرم.....
         روشنـــیِ طلـعتِ تـــو، مـــاه نــدارد                         پیشِ تـو گُــل رونــقِ گیـــاه ندارد
         گوشه‌ی ابروی تــوست منــزل جانـم                        خوشتر ازاین گوشه پادشاه ندارد
         تــا چه‌کُــند بــا رُخِ تــو سـوزِ دل مــن                        آینــه دانــــی کـــه تـــاب آه نــدارد
         شوخیِ نرگس نگر که پیش‌ِتو بشکُفت                    چشــم‌دریــده! ادب نگــــاه نـــدارد
         دیدم و آن چشم دل‌سیـه کــه تــو داری                   جــانـب هیــچ آشنـــا نگــــاه نـدارد
         رطـل گـرانـم ده، ای مُـــرید خــــرابــــات                    شــادی شیخـی کــه خانقاه ندارد
         خون‌خور و خامُش‌نشین که آن دلِ نـازک                  طــاقــتِ فــریـــادِ دادخـــــواه نـــدارد
         گو بـرو و آستیـن به خـونِ جـگر شُوی                      هــرکـــه در ایــن آستـــانـه راه ندارد
         نی مــنِ تنهـا کشــم تطـــاول زلفَت                        کیســت کـه او داغ آن سیـاه ندارد؟
         حافظ اگر سجده‌ی تو کرد مکن عیب                       کــافــر عشق ای‌صَنـم گناه ندارد
--------

NGO در محله‌ی ما!


<< با عرض تبریک به مناسبت فرارسیدن نیمه‌ی شعبان و ...
گروه تزعینات کوچه‌ی... تصمیم گرفته‌ است در راستایِ تزعین کردن کوچه به نحـو احسنـد   از هر خانوار مبلغ ۱۵۰۰ تومان جمع‌آوری کند... در زمن پولها راس ساعت ۱۰ صبح فردا جمع‌آوری خواهد شد... >>
                                                                       با تشکر: گروه تزعینات کوچه‌ی...
....................
NGO   یعنی این!!! قاطع و کم‌حوصله و بدون‌ تخفیف!.... 


دلِِ رمیـده‌ی ما را بـه چشـمِ خـود مَسپار 
                          
                سیاه‌مسـت چـه‌داند نگـاهبـانی چیـست؟

عشق یعنی تو مرا می‌رانی    ........     من به صدحوصله می‌آیم باز 

                                          -----------
گــر برانی بــرود، وَر بروَد بــازآید    ..........    ناگزیراست مگس دکه‌ی حلوائی‌ را
 
                                        -----------
بین این دوتا بیت، من یه رابطه‌ی مساوی می‌بینم!... شما چطور؟؟

آخرین تیرِ ترکش!

استاد شهریار دوبیتی زیبائی داره که خیلی ساده و دلنشینه و از اون شعرهای کاملاْ تجسُّمی و احساسی‌است که من هر وقت می‌خونَم، حالت آدمهای شعر رو که یک مادر و کودک هستند، تصّور می‌کنم...
                  طفل از غضبِ گاه به گاهِ مـادر                     باشد چه لطیف عُذرخواه مادر
                  مادر چو به قهر خیزَدَش بُگریزد                    دانــی‌به‌کجــا؟ در پنــاه مادر!!!
----------
یکی دوشب پیش، مثل خیلی از شبهای سال، کمی تا قسمتی غیرعادّی رسیده‌بودم خونه و طبق معمول همچین شبهائی، مامانم داشت تو انتخاب لیوان آب و ظرف غذایِ من، وسواس مسلمونی به ‌خرج می‌داد، که یکدفعه حرکتی غیرقابل پیش‌بینی از من سر زد و همین اتّفاق باعث شد مامان‌جونم به‌شکلی خیلی جّدی و اساسی تهدیدَم کُنه!! من هم که کاملاْ ترسیده بودم حسابی منّت‌کشی کردم و یه‌مقدار دیگه سر‌به‌سرش گُذاشتم تا از دست من دل‌خور نباشه و تهدیدش رو یه‌وقت عَملی نکنه که بیچاره ‌شَم!! جریان از این قرار بود که من به اتّفاق لیوانِ آب، سقوط کردم و در جریان این سقوطِ ناشیانه، لیوان آب دچار شکستگی کُلّی و دست و بال من دچار خون‌ریزی جزئی شد!. مادرم تنها شاهد این حادثه‌ی خونبار بود و بعد از اینکه مطمئن شد که هیچ‌خطری، پسرِ کوچولوی دُردونه‌اش رو تهدید نمی‌کنه انقدر خوشحال شد که شروع کرد به داد و فریاد:
 ْ به‌خدا قسم شیرَم‌رو حلالت نمی‌کنم،، اگه حتّی دوتا قوطی شیرخُشک هم بهت داده بودم حلالت نمی‌کردم وای به حالت که حالا!... ای‌خدا، از دست این پسره چیکار کُنم من؟! هر چی که بزرگتر می‌شه دردسرهاش هم بزرگتر می‌شه و عقلش روز به روز کوچکتر! ْ
ْ تهدیدهای مادر همچنان ادامه داشت و وقتی که می‌دید من فقط می‌خَندم، بیشتر حرص می‌خورد و تندتند بدو بیراه می‌گفت!. بعد از اینکه بی‌تفاوتی من‌رو دید، تیر آخرش رو از ترکش بیرون کشید و حسابی تهدیدم کرد که:
ْ به‌خدا‌، اگر همین الآن شماره‌ی ۱۱۰ رو داشتم، خودَم زنگ می‌زَدم که بیان و ببَرَنت!! حیف که بَلَد نیستم شماره‌شون رو بگیرم! برو خدا رو شکر کن که خدا خیلی بهت رحم کرده!...ْ   
نه شما بگید: واقعاْ جای شکر نداره که مامانم شماره‌ی ۱۱۰ رو بلَد نیست؟!!...

آغازی دگر


بر زخـم‌های دلَـم بوسه می‌زنم..

کسی جُــز من پناه او نیست..

کم ‌خِـــرَدِ مهربانِ من!!

آرام گیر در قفسِ این سینه‌ی تنـگ..

چندی‌است که به نفَس‌های کم‌جان سنگینَم خو گرفته‌ام...

تو آرام‌گیر..

باشد باهَم می‌رویم... باهَم...

خاطراتت را نگه‌دار..

من فراموش خواهم‌کرد، هر چه جُــز خوب است..

دیرگهی است خوگــر به فراموشی‌ام..

باید برویم! باید از نو آغاز کنیم!..

کــاش قبـل از رفتـن..

همه‌ی آنان که تو را فشُــردند را..

می‌بوسیدم، می‌بوسیدم و می‌بوسیدم..

من همـه‌چیز را فرامـوش‌کــرده‌ام، جُــز دلتنگــی..

باید دوبــاره عــاشـق شـد....

بیــا برویــم....
 --------------
تا همین الآن که حدود ۳ سالی از وبلاگ نویسی بنده می‌گذره، هیچ‌وقت دُزدی نکرده بودم از مطالب دیگرون!... ولی این شعر رو که تو وبلاگ   آوای اندیشه   خوندم، دیدم بدجوری با حال و هوای من سازگاری داره و جوری اثرگذار بود که مجبور شدم بدُزدمش!... البته همین‌جا از استاد گرامی، که این شعر هم مثل باقی اشعارش سرشار از احساس و زیبائی است تشکر می‌کنم...