مهربان من ، دیشب که به خانه آمدم ، خانه را صحن گلزار و کلبه را طبله عطار دیدم ... ضیفی مستغنی الوصف ، که مایه ناز و محرم راز بود گفت : قاصدی وقت ظهر ، کاغذی سر به مهر آورده که ، سربسته به طاق ایوان است و گلدسته باغ رضوان …
فی الفور و با تمام شعف و شوق ..
مهر از سر نامه بر گرفتم گوئی که سر گلابدان است
ندانستم نامه خط شماست یا نافه مشک ختا ، نگارخانه چین است یا نگار خامه عنبرین …
دل میبرد آن خط نگارین گوئی خط روی دلستان است
پرسشی از حالم کرده بودی ، از حال مبتلای فراق که جسمش اینجا و جان عزیز در عراق است چه میپرسی ؟ تا نه تصور کنی که من بی تو صبورم !!! به خدا ، بی آن یار عزیز ، شهر تبریز برای من تب خیز است ، بلکه از ملک آذربایجان ، آذرها به جان دارم و از جان و عمر بی آن جان و عمر بیزارم …
هر کجا یوسف رخی باشد چو ماه جنت است آن ، گرچه باشد قعر چاه
بلی ، فرقت یاران و تفریق میان جسم و جان بازیچه نیست … درد دوری هست و تاب صبوری نیست … رنج حرمان موجود است و راه درمان مسدود …
یا رب تو به فضل خویشتن باری زین ورطه هولناک برهانم
همان بهتر که چاره این بلا ، از حضرت – جل و علا – خواهم تا به فضل خدائی ، رسم جدائی از میان برافتد و روز دیدار و بخت بیدار بار دیگر روزی شود …… والسلام
" نمونه ای از نثر قائم مقام فراهانی "
ضیفی مسفغنی الوصف : میهمانی که نیازی به توصیف ندارد .. برای صاحب نامه و مخاطب نامه أشناست
مهر از سرنامه برگرفتن : گشودن نامه
نگار خامه : قلم زیبا و نگارگونه
عراق : شهرهای حومه کاشان را در قدیم عراق عجم میگفته اند .
حرمان : حسرت و اندوه