آوازی که میخوانم، حکایتی دارد....
سازی در دستانم نیست...
به سوزی دلخوشم...
شعری سرودهاند...
بندبندش را دوست دارم...
آهنگی هم ساختهاند...
به نوای شور نزدیک است...
اما حرف، حرفِ بینوائی است...
صدا یکدست نیست!...
آری...
یک دست صدا ندارد...
اما...
یک یک دلهای شکسته را صدا میکنند...
کجا؟...
دیشب داشتم پیاده از جائی برمیگشتم.. بیشتر راه رو اومده بودم ولی چون دیگه دیر وقت شده بود ناچار شدم ادامه مسیر رو تاکسی سوار بشم.. پیکان سفید رنگ مدل پائینی نگه داشت و من پریدم بالا!!.. مسافر جوانی که تنها روی صندلی جلو نشسته بود و خیلی قوی هیکل به نظر میرسید، مشغول نصیحت کردن آقای راننده بود و حسابی حرفاش گُل انداخته بود.. قضیه هم این بود که داشت به راننده میگفت که سیگار رو ترک کُنه و الآن هم سیگاری رو که تو دستش روشن بود بندازه دور!!.. خیلی هم با فشار و اصرار و حرص این کار رو انجام میداد..!
مسافر: داداش من خودم تو سن ۱۲ سالگی کمربند دان ۲ کاراته رو گرفتم ولی ورزشکار بودنم هم جلوی سیگاری شدنم رو نگرفت... اما چند ساله که به لُطف خدا تَرک کردم و راحت شدم! کاری نداره فقط باید یک کم اراده داشته باشی...
راننده هم همونطور که داشت پُکهای عمیق به سیگارش میزد سرش رو تکون داد و گفت: قبول دارم که میشه ولی من اراده قوی ندارم آخه..
مسافر: مگه میشه که نداشته باشی، بیا و از همین فردا صبح امتحان کن.. از خونه که میزنی بیرون، بگو یا علی مدد،، اصلا علی هم بندهی خداست، از خودِ خدا بخواه..! تا شب هر کاری که میکنی سعی کُن به اعصابت مُسلط باشی و اصلاً به هیچی فکر نکنی.. من نمیدونم شغل اصلیات چیه و چکار میکنی ولی هر کاری که میکنی، آدم میکُشی، قاچاق فُروشی میکنی، دُزدی میکنی، خُلاصه هر کاری که میکنی فقط سعی کن آخرِ شب با یک لقمه نونِ حلال بری خونه!!!.. به هیچی هم اصلاً فکر نکُن.. اگه کسی هم سیگار تعارُفِت کرد قبول نکُن و دستش رو رَد کن.. اصلاً مُحکم بزن تو گوشش!!!
نصیحت گوش کن جانا، که از جان دوستتر دارند جوانان سعادتمند، پندِ پیرِ دانا را
..............
یاد بگیریم که نصیحت کردن آدابی دارد و شاید بیشترین آداب را..