چند روزه که بدجوری با خودم درگیر شدم و هر چی بیشتر فکر میکنم کمتر پیدا میکنم . نه این که نباشه ، هست ولی کمیابه . من میگم تو دنیا هیچ چیز قشنگتر از این نیست که آدمها ، همدیگر رو ، فقط واسه خاطر وجود خودشون دوست داشته باشند و نه هیچ چیز دیگه . من میگم دوست داشتن نباید تاریخ مصرف داشته باشه ! اگر کسی رو دوست دارید ، خود خودشو دوست داشته باشید و اگر شما رو دوست دارند ، کاری کنید که خود خودتون رو دوست داشته باشند . ولی چیزی که من دیدم و برام مثل روز روشنه اینه که اگه یک سری از وابستگیها نباشه ، خیلی از این دوست داشتن ها ، پذیرائی ها ، مهمونی دادنها ، قربون صدقه رفتن ها ، احترام گذاشتن ها ، سر فرود آوردنها و ... رنگ می بازه و از بین میره . خوب فکر کنید و به من پاسخ بدید . چند تا استاد دانشگاه سراغ دارید که اگه یک روز تو خیابون دیدید ، فوری از تو تاکسی پیاده بشید و با خوشحالی بهش سلام کنید . چند تا رئیس میشناسید که پس از بازنشستگی ، باز هم کارمندا و همکارها ، احوالشو بپرسند . کدوم درجه دار رو دیدید که بدون یونیفورم به مدرسه فرزندش یا اداره ای جائی رفته باشه و نگفته باشه که من فلانی ام . من میگم باید به رفتارهای یک آدم احترام گذاشت نه به عنوانهاش . بیائید اگر یک نفر رو دوست داریم ، وقتی که به هر دلیل اون وابستگیها از بین رفت ، باز هم دوستش داشته باشیم . اینهمه پراکنده گوئی من هم دلیل داره و اون اینه که دلم بدجوری شکست وقتی دیدم یک آدم تا وقتی که زنش زنده بود روی سر و چشم خانواده همسرش جا داشت و وقتی که زنش دیگه نبود ، سر کوچه پدرزن سابقش تو سرما ایستاده بود تا دخترش رو موقع مدرسه رفتن ببینه . از کله سحر اونجا بود و کلاه رو جوری رو سرش کشیده بود که کسی اونو نبینه و شاید هم از سرما بود ! . حتی اجازه نداشت یک تلفن بزنه و احوال دخترشو بپرسه . چرا ؟ چون رفته بود و یک زن دیگه گرفته بود . چون زمانی که دوستش داشتن ، بخاطر خودش نبود . زمانی که بهترین غذاها رو براش درست میکردند برای وجود خودش نبود . چون اون حتی نمیتونست از فرزند خودش هم سرپرستی کنه . بخدا خیلی بیشتر دلم گرفت وقتی کــه فهمیدم اون دخـتـره اونـروز صبـح کـلاس نـداشته و بـاید بعـدازظهـر میرفتـه مــدرسه . . .
وای خدای من ، چه کیفی داره !! برای انجام یک کار اداری ساعت ۸ صبح از میدون انقـــلاب
رد بشی ، تو اون اوج شلوغی ، روی شیشه نوار فروشی ، بین اون همه عکس خواننده های جور و ناجور ! چشمت به رخ زیبای حسام الدین سراج بیفته که با یک پیراهن آبی خوشگل داره بهت نگاه میکنه ، همونجا میخکوب بشی ! یادت بیفته که ممکنه پس از دو سال و نیم سه سال دل به دریا ! زده باشه و یک نوار جدید ...آخ جون ، تو دلت بگی : ای خدا !! یعنی میشه ؟!! و بدون درنگ از روی نرده ها بپری اونور و نگاهی به پوستر بندازی و فوری بری تو مغازه و بگی : سلام ، صبح شما بخیر ، ببخشید ! می خواستم اممممم ... لطفا شش ! هفت ! نه ببخشید هشت تا از این نوار جدید آقای سراج می خواستم .. فروشنده یه نگاه به سر تا پات بندازه و با سرگشتگی تمام بگه : بله !!!! چی فرمودید ؟ ..... و وقتی نگاهتو ببینه ، بگه : نه یعنی می گم براتون کادو بپیچم ؟؟؟ بگی : نه نیازی نیست ، باید یکی یکی پخش کنم بین دوستان .. آرام و قرار نداشته باشی تا وقتی که نوارها رو از فروشنده بگیری و بزنی بیرون .. به خدا انگاری اول صبح دنیا رو بهت دادند ... شور و حالی داری که نگو و نپرس ... تو مسیر توی تاکسی جلد یکی از نوارها رو باز کنی و ببینی که خیلی چیزها توی جلد نوشته شده که ثابت میکنه اگر کم کار بوده ، بجاش این نوار خیلی پر بار و با ارزشه و اون روزهای کم کاری رو تلافی میکنه . ایمان داری که این نوار همه چیز رو ثابت می کنه .. و این بیت رو زیر لب زمزمه کنی ...
اگر دیر آمدم دیر ..... ولی شیر آمدم شیر
............................ « نازنین یار » ..............................
خواننده : سید حسام الدین سراج
تکنواز تار : فرهنگ شریف
آهنگ و تنظیم : مجتبی صادقی
روی الف :
نازنین یار شعر : ساعد باقری
ماهرو شعر : ساعد باقری
خمار مستی ( ساز و آواز همایون ) با غزلی از سعدی
روی ب :
اسیر عشق غزل سعدی
رخ و زلف مولوی و ساعد باقری
شراب گلرنگ ( ساز و آواز اصفهان ) غزل سعدی
شور شیدایی شعر : ساعد باقری
نوازندگان :
مجتبی میرزاده : ویلن ، کمانچه
هادی آرزم : ویلن
امیر نظری : ویلن
سینا جهان آبادی : ویلن
امید فتح الهی : آلتو
احمد رضا قربانی : کمانچه
حمید کاملی : ویلنسل
جمال جهانشاد : عود
شهریار فر یوسفی: تار
محمد ربانی : تار
کامبیز جهانبخش : تار ، دو تار ، سه تار
سعید قربانی : سنتور
اکبر طغیانی : سنتور باس
داود ورزیده : نی
مجتبی قاضی : نی
ناصر رحیمی : فلوت
فرشید حفظی فرد : آبوا
مجتبی صادقی : پیانو
حسین قربانی : تارباس ، تنبک
محمد افشار پور : تنبک ، دف
تکنوازان :
استاد فرهنگ شریف : تار
سعید رودباری : تنبک
گروه کر :
سودابه شمس ، ریما نوزاد ، شهرام رکوعی ، محمود حسینی خواه
طراحی و خوشنویسی : امیر صادق تهرانی
میکس : استودیو بل ، تابستان ۸۲
صدابرداران : ایرج فهیمی ، امید فتح الهی ، صادق نوری
تو زندگی ۳۵ ساله ، خیر سرم یک بار دل رو به دریا! زدم ، هنر کردم ، یک پیشنهاد دادم ، خیلی خوش بین بودم ، فکر همه جا و همه چیز رو کرده بودم ، بادی به غبغب انداخته و به تمام دور و بریهام با افتخار گفته بودم ، باورم نمیشد ، مگه میشه ؟ ، بین اینهمه وبلاگ نویس دست کم سه چهار تا هستن که همراهیم کنن ، می خواستم از تنهائی در بیام ، می خواستم یک بار هم که شده توی یه جای گرم و نرم دستمو تو جیبم کنم ! ، می خواستم یک بار هم که شده کاپوچینو بزنم تو رگ ! ، می خواستم وقتی که رسیدیم با صدای بلند داد بزنم : گارسون ... ببین دوستان چی سفارش میدن ! ، خیلی دوست داشتم تو مسیر برگشت بزنم زیر آواز و مثل کسی که شش تا قرص EX رو یکجا انداخته بالا سرمو بچرخونم ، خیلی دوست داشتم وقتی رسیدم خونه همه چی رو واسه مامانم بگم ، خیلی دوست داشتم .... چی ؟ ادامه ندم ؟ اشکتون در میآد !! باشه تا همین جا کافیه .
گفته بودم که روز شنبه ، ساعت و زمان این قرار رو خواهم گفت ، ولی بخدا روم نشد ، چی بنویسم ؟ بنویسم که خودم تنهائی دارم میرم کافه بلاگ ! ، بنویسم ممنون که اینقدر منو شرمنده کردید! ، بنویسم که در برابر سیل پیشنهادات رسیده غرق شدم ! ، آخه نالوطیها ! من که گفته بودم بلد نیستم ! ، آدرس رو که بلد نبودم هیچی ، کاپوچینو خوردن رو که دیگه هرگز بلد نبودم ! ، )))))) ... حالا که اینجوری شد میخوام به قولم وفا کنم ! ، من که برای شنبه تاریخ نگفته بودم ، همین شنبه آینده ! زمان رفتنم را مینویسم ! مینویسم که میخوام چه جوری ؟ با کی ؟ و با چی ؟ برم ... دیگه خود دانید ! اگه خواستید بیاید ، فقط هول نشید ! ، یکی یکی ، به همه تون میرسه !!!...
------------------------------------------------------
اگه برای یه دنیا یه نفری ، برای یه نفر یه دنیایی !
ما که تیلیفون نداریم ، تو یه زنگی به ما بزن !
میدونی که اسیرتم ، همیشه تو مسیرتم !
شورانگیزترین غزلیات سعدی ، غزلهای فراقی است که به بیش از ۱۷ غزل میرسد . هیچ نویسنده و شاعری در هیچ کجای دنیا به این زیبایی از فراق نگفته است . زیبـایی فـراق !!!
اگر نام ؛ خداوندگار عاشقی ؛ را بر سعدی می نهند ، بیش از همه تاثیر این غزلهای فراقی است . فراق سعدی چیست؟ از سنگینی به کوه الوند می ماند ، با درد و داغ همراه است ،
از دیده سیل خون جاری می کنـد ، بـر دل عـاشق می نشیند ، طبیب حاذق نمی شناسد ،
صبح صادق ندارد ، به بیان نمی گنجد ، به زبان نمی آید ، تاب و توان می فرساید ، شبهای
بی پایان دارد ، شکیبایی نمی داند و ...
جزای آنکه نگفتیم شکر روز وصال شب فراق نخفتیم لاجرم ز خیال
تو در کنار فراتی ندانی این معنی به راه بــادیه داننــد قـدر آب زلال
بار فراق دوستان بس که نشسته بر دلم می روم و نمی رود ناقـه بــه زیر محملـم
بار بیفکند شتــر ، چون برسد به منزلــی بار دل است همچنان ، گر به هزار منزلم
------------
شب فراق که داند که تا سحر چند است ؟ مگر کسی که به زندان عشق دربند است
فــراق یار که پیش تو کــاه بــرگــی نیست بیا و بـر دل مـن بین که کــوه الــونـد است