امشب شب یلداست. سرد و گداکش!. البته اگر بیچاره کارتنخوابها تا الآن زنده مونده باشن!. خدائیاش دیشب خیلی یــخ بود. قندیل میبستی اگه یهجا میشستی! وای بهحال اینکه تو پارکی جائی بخوای بخوابی!. این سطل زبالههای جدید وقتیکه خالی باشن یکی دو نفر توش جا میشن!. درب هم داره!. باور کنید دیشب خودم دیدم تو سطل زباله عشق و حالی میکردن بیااااا و ببیننن ...! دربست اجاره کرده بودن!. درها رو از تو قفل کردن و بــرو درسته!... نشئگی هم زده بود بالاااا! از زیر هم صدای آب جوب (جوی!) چه صفائی داشت!.
بعد از سهماه از خانه در رفتن..
برگشتهام تا باز بنویسم..
شاید که باید پیش از اینها مینوشتم، یـا بیش از اینها...
اما نمیشد، باور بفرمائید!..
خسته شدم از بس که ننوشتم..
حالا چرا ننوشتهام هیچ؟؟
اصلاْ نمیدانم دلیلش را..
شاید نمیشد..
شاید توانم ناتوان بود.
شاید که از دستم نمیآمد نوشتن.
یا اینکه از دل برنمیخواست..
باور کنید اصلاْ دلم راضی نمیشد.!.
شاید نباید مینوشتم.
شاید که باید مینوشتم. اما نمیشد..، باور بفرمائید!.
---------
حالا که برگشتم دوباره، مینویسم..
از نـو سلامی، از نو کلامی..
---------
دلم برای همهی خوانندههای عزیز، وبلاگنویسها، اینترنتبازها، خیلی خیلی تنگ شده بود..
باور بفرمائید!.