... امروز و طی این چند روز گذشته، دلم بدجوری دست و پا میزد که یه چیزی رو یادم بیاره. خیالش که من فراموش کردم! اما هیهات...
بُگشای تُربتَم را، بعد از وفات و بنگر کز آتش درونَم، دود از کفن بَرآید
... امروز روزی است که باز، سلطانیِ عالم را طُفیلِ عشق میبینم و با خودم میگم:
گدا چرا نزند لاف سلطنت امروز که خیمه سایهی ابر است و بزمگه لبِ کشت
... امروز با اینکه خوب میدونم: عشق من با خط مشکین تو امروزی نیست، به خاطر همین هر چی که فکر میکنم میبینم: دیرگاهیاست کزاین جامِ هِلالی مَستم
... امروز دارم به این موضوع فکر میکنم که: به هرزه بی مِی و معشوق عُمر میگذرد، با اینکه میدونم کار خیلی سختیه ولی قول میدم که: بطالتم بس، از امروز کار خواهم کرد
------------
... امروز تصمیم گرفتم که کار رو یکسره کنم و داتکام بشم تا از این بلاتکلیفی و خرابی و فیلترینگ که همیشه گریبان بلاگاسکای و دیگر وبلاگهای فارسی رو میگیره رها بشم!
... امروز بعد از چهارماه، بالاخره اینترنت ادارهی ما وصل شد و من بیشتر از گذشته وقت نوشتن پیدا خواهم کرد. چون یک ضربالمثل قدیمی میگه: اداره جای استراحته، کار وقتی شروع میشه که پاتو از اداره میذاری بیرون!!