یارانهها را قدر ندانستیم تا هدفمند شدند و اکنون باید به نان 500 تومانی سلام کنیم و برای اینکه نان سنگک کوچک خود را به دیگران تعارف نکنیم مخفیانه از گوشهی خیابان و از پشت ماشینها بگذریم تا مبادا دوستانی ببینند و ناگزیر باشیم تعارفی بزنیم و گوشهی نانی به آنها بدهیم!.
یادش بخیر مدرس روحانی درس معارف را که همواره این دو بیت سعدی بر زبان داشت:
مُلک اقلیمی بگیرد پادشاه همچنان دربند اقلیم دگر
نیم نانی گر خورد مرد خدا بهر درویشان دهد نیم دگر
کجا رفتند آن مرامهای خوبی که مردان خدا به ما آموختند و اکنون ایشان در نقاب خاکاند و نمیبینند که نان به زیر عبا میکنیم تا دیگران نبینند و درویشان، آرزو نکنند.
هدفمندی اگر سرتاپا حُسن باشد -آن گونه که فرزین و مرادی و دیگران میگویند- حداقل این عیب را در خود دارد که مرامهای خوب را میخورَد و باید گفت که برای دو دو تا، چهار تا همیشه پاسخ خوبی نیست.
چشمان نگران ادبیات و اتیمولوژی (واژهشناسی) با من زاده نشده اما خیلی وقته که منو رها نمیکنه!. وقتی توی نوشتههای بیشمار سیاسی پس از مرگ دلخراش قذافی چشمای آدم دنبال واژه باشه همین میشه!. البته شاید پافشاری در کاربرد واژههای عربی از سوی برخی افراد منو به این کار وادار کرده باشه، نمیدونم.
پس از مرگ قذافی، یک سایت رسمی، دو تا خبر داشت. اولی دربارهی «حمید رسایی» (نمایندهی مجلس) بود و در تیتر خبر دوم آمده بود: «در رسای قذافی!». میدونم که منظورش «رثا» بود که همخانوادهای است برای «مرثیه» و «گریه و زاری» اما نمیدونم به دلیل نام بردن از «رسایی» در جملات بالایی بود که اینجوری نوشت یا از «بیسواتی!».
داشت درباره عشق میگفت که یک بیت شعر یادش افتاد. بلافاصله فریاد زد:
سخن عشق نه آن است که آید به زبان سعدیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت!
گفتم: ببخشید «سعدیا» نبودا، به نظرم «ساقیا» بود!
گفت: جمالتو عشقه، خوب سعدی هم خودش یه پا ساقی بود!. نبود؟