چندی پیش به دعوت استاد بزرگوارم، دکتر اکبری - که خیلی هم شانسی بود! - رفتم به فرهنگسرای اشراق تا به بهانهی بزرگداشت هفتهی کتاب و کتابخوانی از مولانا بیشتر بشنوم و برای اولینبار پردهخوانی ببینم. مراسمی که هیچگاه از یادم نخواهد رفت چون بینهایت زیبا بود و برای اولین بار رقص سماع رو از نزدیک دیدم و خیلیچیزها فهمیدم. باور کنید صدای خوانندهی پردهخوانی هفت هشت دانگ بود و ششدانگ، حواس همهی تماشاگران بود که جمع کرده بودن و داشتن لذت میبردن و تجربهای گران بهدست میآوردن، درست مثل خودم که خیلی هم احساساتی شدم و اگه کنارم نبودند همکلاسان مونث، گریهای سر میدادم که بیا و ببین!. بگذریم و بریم سراغ مولانا که مربوط میشه به یادداشتهای من از اون مراسم و سخنرانی دکتر یحیی یثربی در بارهی شخصیت مولانا.
دیشب که داشتم توی دفترم دنبال چیز دیگهای میگشتم یهدفعه چشمم خورد به یادداشتی که از اون سخنرانی برداشته بودم و هوش از سرم پرید. گفتم شما رو هم بیهوش کنم!. هرچی که مینویسم برداشت و یادداشتی است آزاد از سخنرانی بسیار کوتاه و دلبرانهی دکتر یثربی که با لهجهی شیرین تُرکی یهچَم نازتر شده بود، منم که تُرکپَرست!.. چی میشه!.:
« شخصیت مولوی سراپا موج است، همت بلند دارد، برونگراست و درون را به بیرون میریزد، همدم طلب است و گوشهنشین نیست، با تمام وجود رحمت و مهربانی است و دلسوز است.
بیخود شدهام لکن، بیخودتر از این خواهم...
من تاج نمیخواهم، من تخت نمیخواهم...
مادرم بخت بُدست و پدرم جود و کرم فَرحابنِالفرحابنالفرحابنالفرحَم
گر بهگُرگی برسم، یوسف مهروی شوم..
هرگز ندانم راندن مستی که آمد بر دَرَم..
عرفان علم نیست، چون علم به دانش نیاز دارد و تمرین. عرفان از اصل هنر است که با آموزش فقط میتوان کمکهایی به آن نمود اما همهی عرفان نیست.
عنایت حقتعالی، حال مولانا را پُرسیده است.
جبریل کجا گنجد، آنجا منم و یزدان...
معشوق ازل او را چنانکه باید و شاید نواخته و به او توجه کرده است.
من دَرع گرو کردم، عریان خراباتم خوردم همه رخت خود، مهمان خراباتم
تو آن مناجاتی، من آن خراباتم...
مستی که شد مهمان من، جان منست و آن من...
ندارَد پای عشق او، دلِ بیدست و بیپایم...
-----------
همینجوری یادداشت کرده بودم که براتون نوشتم.. ایکاش صدای استاد رو ضبط کرده بودم..
از دکتر اکبری باز هم ممنونم اگه دوباره از این کارها بکنه!..