یکی دو شب پیش بود ، خواب به چشمم نمی اومد ، تلویزیون رو روشن کردم ، موسیقی زیبائی در حال پخش بود و مجری داشت دوبیتی میخواند .. برنامه شبستان بود که ساعت ۵/۲ شب داشت زنده پخش می شد .. مهمان برنامه دکتر عبداله جاسبی بود . مجری برنامه او را فردی ادبی معرفی کرد ،، مشتاق شدم که بیشتر بدونم ، باز هم مجری با شور و حرارت بسیار یک دوبیتی از آقای دکتر خواند و رو کرد به مهمان و با تعجب پرسید : آقای دکتر ، از چه زمانی به شعر گفتن پرداختید و اصلا ادبیات چه جوری در شما نفوذ کرد ؟!! رشته مهندسی صنایع کجا و ادبیات فارسی کجا !؟؟؟ آقای دکتر بادی به غبغب انداخت و پاسخ داد : از بچگی به شعر علاقه داشتم و حافظ و سعدی و مولانا و فردوسی را میخواندم ! دوره دبیرستان شعر حافظ را زیاد میخواندم !!... مجری : آقای دکتر ، از چه زمانی شعر گفتن رو آغاز کردید ؟ دکتر : هر وقت که حالی دست بدهد شعری هم زمزمه می کنیم ! ... مجری : از سروده هایتان چیزی را به یاد دارید که برای ما بخوانید ؟.. دکتر : متاسفانه الآن چیزی در خاطرم نیست ، اگر می گفتید دفتر شعرم را می آوردم !! ... مجری : همکاران ما در اتاق فرمان چند تا از غزلهای شما را دارند که لطف می کنند و برای ما می آورند ... سپس لوحی بسیار زیبا که قطعه شعری با خطی نگارین بر آن نقش بسته است به دکتر می دهند و موسیقی دوباره به گوش می رسد ...
امان ز فصل جدائی و دوری دلدار !
امان ز گریه های شب و مستی بیدار !
پس از عبور از عصر غبار و گمراهی !
به فصل ریزش باران کنیم همراهی !
سرود عشق بخوانیم و جامه پاره کنیم !
برای این غم و اندوه راه چاره کنیم !
بخدا هر چی بیشتر به شعر دقت می کنم ، تو این نیمه های دل شب ! ، دلم بیشتر برای غُربت سعدی و حافظ میسوزه !!! آخه این دیگه چه جور شعریه ؟!!! تازه این غزل رو آقای دکتر از بهترین غزلهای خود معرفی می کرد ، ! خدا نصیب گرگ بیابون نکنه !!! آنقدر آبدوغ خیاری بود که فقط دلم میخواست با صدای بلند بخندم ، اما افسوس که نصفه شب بود و همه خواب بودند ... مجری هم داشت مرتب به به و چه چه ! می کرد و می خواست لذتی را که از نیوشیدن شعر آقای رئیس ! نصیبش شده یک جوری به بینندگان شب زنده دار منتقل کنه !!! شعر خوندن دکتر جان هم جوری بود که حاضرم شرط ببندم تو امتحان ادبیات تقلّب کرده و ناپلئونی قبول شده ، چون معلوم بود حتی تا حالا یکبار هم شعرهای کتاب درسی خودش رو کامل نخونده !
یاد داستان
طویله افتادم و به روح و روان آن
شاعر بزرگ درود فرستادم و گفتم : زنده باد عُریانی
حقیقت عُریان ، ..... من اگر بجای مجری بودم ، میگفتم : !!!
کار هر بُز نیست خَرمَن کوفتن
گاو نَر میخواهد و مَرد کُهَن !!!
.......................
فقط خیلی دوست دارم یکبار دیگه تکرار این برنامه رو ببینم و بیتهای بیشتری رو از افاضات گُهربار آقای دکتر یادداشت کنم !!!