در روزگار پیری مولانا ، شمس تبریزی برای بار دوم ناپدید شد . تمام شهر را به جستجوی او پرداختند ولی سودی نداشت . در مجلس درس مولانا ، افرادی می آمدند و با هدف فریب دادن وی با آب و تاب فراوان پیدا شدن شمس را بشارت می دادند و می گفتند : ما خود او را در فلان مکان در شهر دیده ایم ! مولانا نیز با با شادی تمام آنها را در آغوش گرفته و سپس جامه و قبای خود را به رسم مژدگانی به آنان می بخشید . پس از مدتی ، چند تن از نزدیکان وی با دیدن این صحنه ها ناراحت شده و به گمان اینکه این افراد با دروغگوئی مولانا را بازیچه دست قرار داده و مسخره میکنند ، با لحنی ملایم و صمیمی به او گفتند : چرا حرف این دغل بازان را باور می کنی و فریب اینان را میخوری ؟ اینها دروغ می گویند .... مولانا با لبخندی بر لب در جواب آنها میگفت : شما مگر مرا نمی شناسید ؟ من اگر می دانستم که اینها راست می گویند که جانم را نثار آنان میکردم !!
مده ای رفیق پندم ، که به کار در نبندم تو میان ما ندانی که چه میرود نهانی
مزن ای عدو به تیرم که بدین قدر نمیرم خبرش بگو که جانم بدهم به مژدگانی
رابطه شمس و مولانا همیشه برای من اسرار آمیز و پیچیده جلوه میکند .......
شما چه نظری دارید ؟
بسیار زیبا است مخصوصا این دو بیت شعر که من یاداشت کردم مده ای رفیق پندم ...... نمیدونم چی بگم ، و چه حسی باعث شد این مطلب رو بنویسید اما میدونم که خیلی وقتها پیش میاد که ادمها در برابر یک مسئله ای نمیدونند چه باید بکنند گاهی هم میدونند ، اما نمیخواهن قبول کنند. بازم بنویسید ....
ممنون که نظر دادید ... زحمت کشیدید ... باز هم از این کارها انجام بدید لطفا ! منتظر هستم
ممنون که بهم سر زدید . منم کتاب پله پله تا ملاقات خدا رو می خوام شروع کنم اما نمی شه . همیشه برام جالب بوده .برای همین می خوام بیشتر بدونم .
سلام ممنون که به من سر زدید.
متن قشنگی انتخاب کرده بودید!!!
اون قاضی ( در متن پائین) خیلی زیباست
در مورد مولانا و شمس بیشتر می نویسید، بی زحمت؟ من خیلی دوست دارم بیشتر در مورد رابطه شان بدانم.
سلام
خوب در مورد رابطه ی بین مولانا و شمس تبریزی گفته ها زیادن ... ولی متاسفانه من نشنیده ام و نمی تونم نظری بدم ...
البته ناگفته هایی هم هست که ...
اما داستان عابد و سگو به زودی از زبون شیخ بهایی می نویسم ...
ممنونم که بهم سر زدی و همین طور از لطفت .
سربلند و ایرونی بمونی .
سلام
مرسی که به من سر زدی
رایتی یادت یاشه که :
کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ.....
پاینده باشی
...
نمی دونم چی بگم
:X
سلام حسین جان
من هم مولانا را خیلی دوست دارم.و از نوشته اخیرتان حظ کردم.
سلام.......این دو بیت شعر فوق العاده قشنگ و پرمعنی بود.این دفعه کامنت گذاشتم که نگید نمیام اینجا!! موفق و شاد باشید.
سلام ممنونم که بهم سر زدی
وبلاگت مطالبش خیلی قشنگ است
موفق باشی
ندا
salam omidvaream khob bashi mishe komakam koni man balad nistam harfe ye ro dorost benvisam....darzemn molana key gom gashtyde...
به ما هم سر بزن.
سلام
این حرف « ی » کم کم داره معضلی می شه ...
روزنامه هم یه چیزایی نوشته بود ...
اگه ممکنه به منم یاد بده ... ممنون می شم .
سربلند بمونی و ایرونی .
سلام اقا حسین...اولا مرسی که منو خوشحال کردی و به من سر زدی...دوما خیلی قشنگ بود این داستان....هنوز وقت نکردم تمام وبلاگتو بخونم ولی به نظر میرسه قشنگ باشه..حالا باز نظر میدم..راستی میتونم بهتون لینک بدم.؟:؟؟؟ اگه اره بهم بگین عزیز ..قربانت...بای
سلام... خیلی قشنگ نوشته بودی ... مخصوصا شعرهایش..
سلام اقا حسین....مرسی که اومدی و به من سر زدی....راستی حسین جان من لینک گذاشتم با اجازه شما..قربانت...بای
سلام
مرسی که بهم سر زدی
یک مشکلی بود که رفع شد
:) ندا
سلام. عالی بود این واقعه و ما نمیدانستیم
گفتم سلامی بکنم..
سلام / من اولین باره اینجا میام / خیلی زیبا و قشنگه / خوشحال میشم بازم سربزنی / همیشه شاد و سلامت باشی / مهدی
خیلی جالب بود
موفق باشی