حسابی گشتم ، دیدم نیست . حدس زدم تموم شده باشه ، آخه ساعت ۸ شب بود . ولی یک کم که فکر کردم با خودم گفتم : امشب شب انتخاباته .. احتمالا چاپ دوم و سوم هم باید در اومده باشه .. گفتم شاید من نمیتونم پیداش کنم .. سر و صدای خودروها زیاد بود ، واسه همین داد زدم : روزنامه یاس نو داری ؟ از توی دکه یک نفر گفت : توگیف شد !
با اینکه فهمیدم چی میگه اما همونطوری که داشتم روزنامه ها رو میخوندم ، فوری برگشتم به سمت صدا ... رفتم جلو تر ... خودم زودتر از اینها پیش بینی هم کرده بودم ولی باورش کمی سخت بود ... از سوراخ شیشه ای دکه نگاه کردم ... یک جوان ۱۵ - ۱۶ ساله ، با چشمهائی کاملا سبز روشن ، که آب و هوای آلوده تهرون هنـــــوز روی سر و کله اش تاثیر نگذاشته بود داشت بهم نگاه میکرد .. به چشمهای پسره خیره شدم و دوباره پرسیدم : ببخشید ، چی شد ؟؟ از پرسش تکراری من اصلا تعجب نکرد و با ژستی متفکرانه گفت : هم یاس نو رو توگیف کردن ، هم شرگ رو !! صبح اول وگت !! . نامردها ،. از شانس ما ، همون دوتا که از همه پرفروش تر بودن رو بستن .....
خیلی ساده میشد فهمید که از صبح تا حالا چندین بار این جواب رو تکرار کرده و هر بار هم به همین اندازه غصه خورده ... نمیدونم چرا ، ولی از پسره پرسیدم چرا این کار رو کردن ؟؟؟ نگاهی سراسر عاقل اندر سفیه به من کرد و بعد سرش رو آورد جلو ،این بار کمی آروم تر از دفعه قبل گفت : والله میگن روزنامه شرگ دیروز نامه یک نماینده رو چاپ کرده ، که اون نماینده ۳۰ میلیون پول داده و ۳۰ هزار تا شناسنامه از مردم خریده . کلی هم تبلیگات کرده !!! میگن داشته راز اون نماینده رو فاش میکرده .. طرفدارهای اون نماینده این کار رو کردن ...
نمیدونستم باید چکار کنم .. فقط دوست داشتم بیشتر به لپهای قرمزش که کم کم داشت در اثر همسایگی با ایستگاه شرکت واحد کم رنگ میشد نگاه میکردم .. هر کاری کردم یک روزنامه دیگه ، مجله ای ، چیزی انتخاب کنم و بخرم نشد که نشد .. بهانه ای نیاز داشتم .. اهل سیگار که نبودم .. آدامس هم وقتش گذشته بود .. آهان اینتر نت .. با اینکه Account هم داشتم ولی از همه بی ضررتر بود ... گفتم : یک کارت اینترنت خوب بده تا برم خبرهای تازه رو از تو اینترنت بخونم .... لبخندی زد و خواست برای اون همدردی که باهاش کرده بودم لطفی به من بکنه ، با دستش به یکی از اون کارتهای رنگ و وارنگ که بالای سرش به یک نخ آویزون بود اشاره کرد و گفت : این یکی خیلی گشنگه !! حرف نداره .. کارت رو چند بار با دستش به اینور و اونور خم کرد و بعد هم عکس روی کارت رو گرفت جلوی چشمام و ادامه داد : جنسش حرف نداره !! عالیه ، درجه ۱ . عکس روشو نگاه کن .. مشتری هم زیاد داره .. گفتم :خوب حالا چند هست ؟؟؟ گفت : باشه ، گابلی نداره ... گفتم : قربونت برم ، لطف داری ، بگو چقدر میشه .... سری تکون داد و گفت : ۱۰۰۰ تومن .... گابلی هم نداره !!! تشکر کردم ... کارت رو از دستش گرفتم و خداحافظی گرمی کردم و راه افتادم ...
تو راه داشتم با خودم فکر میکردم که اگه از شنبه بخوام به این دوست جدیدم یه سر بزنم ، باید کدوم روزنامه رو ازش بخرم ؟؟؟ مگه روزنامه ای هم مونده ؟؟؟؟
... آخ آخ آخ ... راستی ، یادم رفت ازش بپرسم کجائیه ؟؟!!!
سلام
خیلی با بلاگت حال کردم
موفق باشی
و دیری است که عادت کرده ایم انگار و چه بد عادتی .دیگر انگار هیچ اتفاقی نمی افتد...
کم پیدایی رفیق؟!
بعد از اینه همه سال دیگه به این توقیف شدن ها، نبودن ها ، بودن ها، رفتن ها و نرفتن های بدون دلیل و یک شبه یا نه ، شاید هم یک لحظه ای، عادت کردیم. اونقدر دیدیم که اگر نبینیم شک میکنیم، شک به این که انگار یه جایی، یه جوری ، یا خوابشون برده یا سرشون گرمه که ماها رو بزارن سر کار.
حسین آقا سلام :
فکر کرذم تورو دزدیدن که خبری ازت نیست .همین الان اومدم اینجا ولی وقت رفتنه . موفق باشی وتا فردا خدا نگهدار ...
حسین آگا سلام . نه وار نه یوخ قارداش یاغچی سن .هاردا سن ؟ اون آگاهه احتمالا ترک نبوده ،سن الله یالان دمیرم ،قاهی آداملار میخواد ترکی صوحبت کونه آما.نمی شی
.. شوما هش زاد نارحند ناباش ...گربونت آگا جون ..
سلام دوست من
هر وقت تصمیم گرفتی چی بخری ما رو هم راهنمایی کن ...
سربلند بمونی و ایرونی