....
چه خوش است در فراقی ، همه عمر صبر کردن
به امید آنکه روزی ، به کف اوفـتـد وصــالی ....
....
سخت است ، در فراق یار نوشتن ، از خزانی به بهار آمدن ، بازگشتن ...
یار ، همراه ، از جنس بهار ، به رنگ بهشت ، مسافر نوروزی سرنوشت ....
مسافری آشنا ، نشانی کوی جانان در دست ، گوئی به میهمانی میرفت ....
به استقبالش آمده بودند ، خلوتیان شب بیدار ، عاشقان جلوه یار ، بیقرار ، بیقرار ....
گل ریزانی بود ، آشنایان قدیمی ، بیدلان ، او به وصال قدیمی ترین آشنا آمده بود ....
نشانی درست بود ........
شاعر در پیوندی همیشگی با بهار ، غزل می سرود .....
زمزمه میکرد ، ترانه می خواند ، به تنها آرزویش رسیده بود ....
سفره ای گسترده بودند ، بزمی بود ....
هفت سین عشق با سید کامل شده بود ....
....
فراق ، درد عشق ، آرزویی همیشه در سینه ، رسیدن به یاری دیرینه ....
شب ، چشمانی خسته ، دلی بی تاب ، قطره اشکی در اندیشه سیلاب .....
.... ....
چه خوش از بهار گفتی و به نو بهار خفتی غم خود به سینه بردی و به گوش یار گفتی
دیر به دیر میآیی و با اخبار تلخ
سلام
موافقی تبادل لینک داشته باشیم؟