آوازی که میخوانم، حکایتی دارد....
سازی در دستانم نیست...
به سوزی دلخوشم...
شعری سرودهاند...
بندبندش را دوست دارم...
آهنگی هم ساختهاند...
به نوای شور نزدیک است...
اما حرف، حرفِ بینوائی است...
صدا یکدست نیست!...
آری...
یک دست صدا ندارد...
اما...
یک یک دلهای شکسته را صدا میکنند...
کجا؟...
سوز تو از نوای ساز دل است.
سلام.. بیشتر نوشته های شما نظر بردار نیست اما مردونه آدم حیفش میادسلام نده.. همین /// سلام .... یا حق