گفتم آهن دلی کنم چندی نَدَهَم دل به هیچ دلبــندی
ســعدیا دورِ نیکنــامی رفت نوبت عاشقیاست یکچندی
------------------------------------------------------
هرآنکسی که درین حلقه نیست زنده به عشق
برَ او نمُــرده بـه فــتــوایِ مــن نَمــــاز کُنید.......حافظ
------------------------------------------------------
سرائی را که صاحب نیست، ویرانیاست معمارش
دلِ بی عشق میگــردد خــراب، آهستـه آهستـه.......صائب
------------------------------------------------------
عاشق شو، ارنه روزی کار جهان سرآید
ناخوانده نقش مقصود، از کارگاه هستی.......حافظ
------------------------------------------------------
بوی گـــل آوَرد نسیم صبــــا بـلبـلِ بیــدل نَنِشیند خمــوش
حیف بوُدَ مُردنِ بی عاشقی تا نَفَسی داری و نَفسی بکُوش
سعدی
-----------------------------------------------------
تو همه اش ردپای عشقه .................
ود ردل تو شاید از رد پا عمیقتر
سلام رفیق ... یک نکته بیش نیست سخن عشق و این عجب کز هر زبان که می شنوم نا مکرر است ... همیشه عاشق بمانی .. اماحدیث یک نگاه... گاهی در نگاه اول انسانها گمشده ی خویش را می یابند و این نه کار زیبایی است نه هیچ چیز دیگر البته خیلی ها به بیراهه می روند ...مرد راهی باید برای شناختن گمشده ها .
میتوان عشق تو را از یاد برد ؟
میتوان دردست غمها جان سپرد؟
میتوان در این سرای تنگ دل
دستها را یک به یک بر هم فشرد ؟
** ****** **
بی تو آیا میتوان یک لحظه زیست ؟
آری اما - در من آن یارای نیست
من اسیر این (دل) دیوانه ام
این دل (دیوانه) یارب . چیست . چیست ؟