لاکپشتها هم پرواز میکنند... فیلمی بسیار زیبا از بهمن قبادی در بارهی زندگی بچههای کردستانِ عراق و البتّه پیرمردهاشون، چون تو این فیلم همه آدمها، یا بچه بودند و یا پیرمرد! اصلاْ قصد نقد فیلم رو ندارم چون هیچ مهارتی در این کار در خودم نمیبینم، ولی فقط دوست دارم چند تا نکته که تو داستان برام خیلی پررنگ بود بهشون اشاره کنم...
اول اینکه عنوان فیلم خیلی زیبا و با معنا انتخاب شده بود و نشون میداد برای انتخاب نام فیلم اصلاْ گیشه مهم نبوده و نامی که مناسبتی با موضوع کلی فیلم داشته، انتخاب شده بود. من که تو تمام داستان فیلم یاد لاک پشتها بودم و بچّه لاکپشتها!..
با اینکه هیچ کدوم از صحنههای فیلم رو تو زندگی شخصی خودم تجربه نکرده بودم ولی خیلی راحت میتونستم با آدمهای فیلم همزادپنداری کنم و انگار داشتم یک واقعیت روز رو از صفحهی سینما میدیدم و این نشون از واقعی بودن فیلم داشت...
این درست که هیچکس از لاک پشت توقُّع پرواز نداره، ولی تو این فیلم ثابت شد که اگه نیاز باشه، لاک پشت هم پرواز میکنه و بقیه باید بیآن و پرواز کردن رو از اون یاد بگیرند.. اگه پاش بیفته، بچههای کوچولو هم میتونن نقش یک مرد رو بخوبی بازی کنن و بار مسئولیت یک زندگی، رهبری مردم یک شهر، فرماندهی، سازماندهی، عاشقی و خیلی کارهای بزرگ دیگر رو بعهده بگیرند...
بارزترین نکتهی فیلم، بازی گرفتن از بچههای دو تا یازده دوازده ساله بود که بنظرم اوج هنر کارگردان بود... این بچّهی دوسالهی فیلم از اونهائی بود که باید در بارهاش گفت: واقعاْ از شکم مادر بازیگر بدنیا اومده بود!... کاک ستلایت(ماهواره) زیباترین نقش رو داشت و پسر بچهی بیدست هم(از بچه های واقعی جنگ) خودش رو خیلی خوب بازی کرده بود... یک مصیبت هم داشتند که کارش فقط گریه کردن بود -و الحق خیلی هم قشنگ گریه میکرد- جوری زار میزد که صدای گریه کردن و نق زدنش تا مدتها تو گوش کسانی که فیلم رو دیدند خواهد ماند! نکتهی دیگه هم تنها دختر بچهی این فیلم بنام آگرین بود که نقش مادر رو خیلی زود و به اجبار پذیرفته بود و بهمین دلیل تا انتهای داستان هم نتونست با این نقش سخت کنار بیآد و در آخر هم بچّه رو کُشت، هم خودش رو... صحنههای طبیعت در فیلم از زیباترین و دلانگیزترین فضاهای بکر کردستان انتخاب شده بود و جذّابیت خاصی به فیلم داده بود... موسیقی متن هم کار زیبایی از حسین علیزاده بود... نکتهی آخر اینکه، قیافهی بچههای فیلم بینهایت دوستداشتنی بود جوری که من اصلاْ احساس غریبه بودن با اونها رو نداشتم...
حیفم میآد از فیلم بگم و از کیوان اسم نبرم، چون زحمت رزرو و تهیهی بلیطها رو کشیده بود و اصلاْ با تعریفهای اون بود که برای دیدن فیلم انگیزه پیدا کردم و خیلی احساس خوبی دارم از اینکه تونستم این فیلم زیبا رو ببینم... کیوان جون آفرین به سلیقهات که انصافاْ حرف نداره...
سلام خوبی متن قشنگی بود راستی منم آپدیت کردم درباره ایدز و خطرات اون خوشحال می شم سر بزنی و نظر بدی . منتظرما . مرسی.. نظرت خیلی به ما کمک می کنه رفیق
آقا سلام. چیه ما هر بار میاییم اینجا یه خرجی رو دست ما میذاری؟ دو بار اومدم اینجا هر بار بعدش مجبور شدم یه نوار حسام الدین سراج رو بخرم حالام که باید عصر فردا (البته دیگه میشه گفت عصر همین امروز شنبه که نصف قیمت هست برسم برم سینما این فیلم رو ببینم تا الان ۲ تا ۶۰۰ تومن و احتمالا یه ۵۰۰ تومن تو حساب وبلاگ شما نوشته شد تا بعد... یا حق
سلام ....وبلاگ زیبایی داری...متن قشنگی بود..برات آروزی موفقیت دارم..همیشه بهــــــــــــــــــــــاری باشی..به وبلاگ منم سر بزن...(دوست داشتی آیدیمو ادد کن تا از آپ کردن همدیگه زودتر اطلاع پیدا کنیم) قربانت ...منتظرتم..**