سرمست اگر درآئی، عالم بههَــم بـرآید خــاکِ وجود ما را گــَرد از عَــدَم بــرآید
گر پرتوی ز روُ یَـت، در کُنـج خــاطر اُفتَــد خلــوتنشینِ جـان را، آه از حَـرَم بـرآید
گلدستهی امیــدی، برجـانِ عاشقان نِه تا رهــروانِ غـم را، خار از قَــدَم بـرآید
گفتــی بکــام روزی با تـو دَمــی بــرآرم آن کــام برنیامد، ترسـم کـه دَم بـرآید
عاشق بگشتم ارچه، دانسته بودم اوّل کـز تُخم عشقبازی، شـاخ نَـدَم بـرآید
گوینـد دوستانــم، سـودا و نـالـه تاکِــی؟ سودا ز عشق خیزد، ناله ز غم بـرآید
دل رفت و صبر و دانش، ما ماندهایم و جانی وَر زآنکه غم غمِتوست، آن نیز هَم برآید
هر دم ز سوز عشقت سعدی چنان بنالد کـز شعـر سوزناکش، دود از قـلَم برآید
--------------- --------------------------
غزلی زیبا از سعدی شیرازی که به هزار بار خواندن هم میارزه. از آن غزلهای ناب عشقی و عرفانی که تو ادبیات جهان هم بگردید کمتر پیدا میکنید. البته حالا به من ایراد نگیرید که عرفان مال ما شرقیهاست و غربیها کمتر از این چیزها دارند. بله قبول، ولی عشق و عاشقی که سرشون میشه.
داشتم با خودم فکر میکردم که راستی چرا ما تو فرهنگ و ادبیات خودمون همیشه میگیم: غم عشق، بار عشق، سوز عشق، درد عشق و ... و آیا تو جاهای دیگهی دنیا هم عشق و عاشقی اینقدر سوز و گداز و غم و درد داره؟
بنال ای دوست با شعرهایت
سلام رفيق ... من بعيد می دانم عشق در فرهنگهای ديگر چون فرهنگ ايران تعبير و تفسير شود و جايگاهی چنين پر سوز و گداز داشته باشد . اصلا غم پرستی موضوعی بسيار تکرار شده در شعر فارسی است . آنچه که عشق ايران را از ديگر نقاط ممتاز می سازد بی نهايت بودن محدوده ی عشق است از بدترين نوع آن مثل عشق به همجنس تا والاترين آن مثل عشق به معبود ازلی و فنا در ذات او را شامل می شود و اينچنين است که عشقی ويژه در ادبيات تعريف می شود .... ديگر مجال گفتگو در باب عشق در اين مختصر نمی گنجد ... شاد باشی
دوست من زیبا بود