گفتم: برای چی رشتهی ادبیات فارسی رو انتخاب کردی برای ادامهی تحصیل؟
گفت: همینجوری!!!
--------------------
همین پاسخ یککلمهای کافی بود برای اینکه نظرم دربارهاش کاملاْ تغییر کُنه...----------------
گفتم: حالا چرا برای مقاطع بالاتر ادامه تحصیل نمیدی؟
گفت: بیخیال بابا!! چه حوصلهای داری!!!
--------------
بعدش این یکی پاسخ هم اضافه شد....
بیشتر میپرسیدی دندان شکن تر هم میشد
شعرش اینجوری نیست! باید بگی دزدی بوسه عجب دزدی پرمنفعتی است که اگر باز ستانند دو چنداد گردد
کی از کی پرسیده ما نفهمیدیم
ولی عجب جراتی کرده هر کی بوده که اینجوری دندان شکسته!
چه جوابی!واقعا بی سلیقه بوده اون......ولش کن.بهش بگو خدا را شکر که منو همین جوری نمیخوای انتخاب کنی.آدم با تو نپره بهتره.تنهایی به بودن با تو ارجحه.خواسته به تو بی اعتنایی نشون داده باشه.من مطمئنم رشته ایی دیگه نیاورده فکر کرده ادبیات را میتونه بخونه غافل از اونکه ادبیات را هم نمی تونسته.حالا تا کجا خونده؟
....و اینک نوبت آواز جغدهاست...
اسم همسرم حسین هست همنام تو.ولی هرگز نتوانستم به او بگویم حسین جان.چون همسرم بود و برایم جان گفتن مقدس بود.وقتی به تو گفتم حسین جان که دوست جانی منی.بعد از دیگر همیشه همسرم را حسین جان صدا می زنم.تو برایم فرد مقدسی هستی.شاید چون ادبیات را عاشقانه دوست دارم.و تو از ادیبان روزگاری.به فدای تو من