بسیج دانش‌آموزی!

۲۵ ساله، لیسانس ادبیات فارسی، بااخلاق، پاک و سالم، خوش قد و بالا، مودب، کم ادّعا، بی‌شیله پیله، و ... کاردانی و کارشناسی با هم بودیم. وضع مالی خوبی نداشت و بعد از اینکه با یکی از دخترهای کلاس ازدواج کرد، دیگه ادامه تحصیل نداد و رفت که پول در بیاره!. خانمش چندسال سابقه‌ی تدریس داشت و با پی‌گیری‌ها و سفارش‌هائی که دوتائی انجام دادن، دوسالی می‌شد که دوست عزیز ما تو یکی دوتا دبیرستان و مدرسه‌ی راهنمائی تدریس می‌کرد. هر چند وقت که دلش تنگ‌می‌شه!، به من سر می‌زنه و خاطره‌ تعریف می‌کنیم و خوش می‌گذره... دیروز که اومده بود، مثل همیشه خیلی حرف زدیم، البته این‌بار من بیشتر شنونده بودم!. یه‌قسمتی از حرفهاش، مصاحبه‌ای بود که هفته‌ی گذشته انجام داده بود برای استخدام آموزش و پرورش: لطفاْ دقت کنید:

: سلام علیکم;

: علیکم السلام و رحمة‌ا...

: آخرین باری که تو راهپیمائی ۲۲ بهمن شرمت کردید چه سالی بود؟!

: همیشه شرکت می‌کنم!. هرسال...

: نماز جمعه که شرکت می‌کنید، انشاءا...

: اگه خدا قبول کنه!..

: رابطهء شما با امام جماعت مسجدتون در چه حدودیه؟!

: خیلی خوب و صمیمی!. فیض می‌بریم همیشه۱..

: عضو بسیج محله یا دانشگاه، انجمن اسلامی، ستادی، انجمنی، هیئتی  هستید؟

: غیررسمی زیاد فعالیت کردم، اما تا الآن توفیق عضو شدن پیدا نکردم. انشاءا.. تو آموزش پرورش جبران می‌کنیم!.

: انتخابات که شرکت می‌کنید، انشاءا... خبرگان رهبری؟  

: انشاءا... حتماً، وظیفه‌ است حاج‌‌آقا!... مگه می‌شه شرکت نکرد!..

-------

می‌گفت تو یک‌ساعت مصاحبه حتی یک سوال مرتبط ازش نپرسیده بودن. از سوادش، از انگیزه و هدفش برای معلم‌شدن، از سلامت اخلاق و رفتارش، از عشق، معرفت، ایمان، اراده و پشتکارش، ازهنرش ...

وقتی یادش می‌اومد که چه‌جوری جواب داده، بیشتر حرص می‌خورد. چون خیلی دروغ گفته بود و قسم خورده بود!. 

نظرات 1 + ارسال نظر
نگار 25 آذر 1385 ساعت 08:46 ب.ظ

سلام زیاد به این دوست عزیزت برسون !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد