گفت: « سلام »
احساس عجیبی توی صداش موج میزد.
گفتم: « چی شده؟. مگه آسمون به زمین اومده؟!.»
گفت: « آره داداش. اومــد، همین چند دقیقهی پیش!.»
خداحافظی کرد و گوشی تلفن که بوق بوق کرد تازه دوزاریم افتاد که ارتباط قطع شده. من موندم و یه حس خوشایند از اومدن آسمون به زمین!.
همونجا میخواستم از شادی برقصم امّا توی اداره و پیش چشم همکارا که نمیشد!. این بود که توی دلم بشکن زدم و رقصیدم!.. احساسی داشتم که خیلی سخت میشه گفت چه احساسی بود. هرچی که بود جس قشنگی بود، حسّ عمو شدن برای سومین بار!.
« آسمان » با اومدنش چشمان یک خانوادهی ۲۵ نفری رو غرق در شادی و روشنی کرد. دختر کوچولوی ناز همچون فرشتهای آسمانی به جمع خانوادهی ما اومد. از خدا خواستم، همیشه بختش مثل آسمون، بلند و آبی باشه و زندگیش گرم و آفتابی..
« مونا » و « ماهان » دوتا فرزند برادر بزرگترم « مهدی » و همسرش « آراسته » هستند و از امروز صبح « آسمان » دختر کوچولوی تازه به دوران رسیدهی برادر کوچکترم « داود » و همسرش « آسیه » با یکدنیا شادی و نور اومد به جمع ما اضافه شد.. به افتخار تولّـد آسمان، یهشعر زیبا از کتاب « تولّـدی دیگر » سرودهی « فروغ فرخزاد » انتخاب کردم که اسمش هست: « دوباره آفتاب میشود »
البته با دستکاری طبلهی عطاری، و افزودن چند خط، تقدیم میکنم به همه شما خوانندگان گرامی:
-------
دوباره آُفتاب میشود،
--------
مرا به اوج میبَــری
مرا به ناز میکِشی
نگاه کـُـن، تو آمدی
تمام آسمــان من،
پر از شهــاب می شود
ز سـرزمین عطـرها و شورهــا،
نشانــدهای مـرا کنــون به زورقـی
ز عاجها، ز ابرها، غرورها
مرا بخوان، ترانهای
امیـد دلنواز من
به خندههای بیکران، خوش آمدی
به شهر شعرها و شورها
فراتر از ستاره مینشانیام
نگاه کن، تو آمــدی
تمام آسمــان من،
پر از شهــاب میشود،
من از ستـاره سربلنـد میشوم
چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل
ستارهچین زلفـکان چون کمنـد میشوم
چه دور بود پیش از این زمین ما
خوش آمدی، امید من، ستارهام،
از این سپید غرفههای آسمان
کنون به گوش من دوباره میرسد
صدای تو، صدای باد و بازی عروسکان
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسیدهام
به کهکشان، به بیکــران، به جـاودان
به موجهــا، به اوجهــا،
امید من، به آسمان زندگی خوش آمدی
تولد برادر زاده تون مبارک باشه.به وسعت آسمان سینه اش گشاده باد در دوران زندگی آینده اش.ایشا الله روزی بیام بابا شدنت و تبریک بگم