«لارسن کیمپیک» (Laursen kim peek)، یک «اَبر حافظهی» مشهور بود که با وجود «ناتوانیِ ذهنی»، حافظهی تصویری بسیار نیرومندی داشت. زندگی وی، الهامبخش شخصیت اول فیلم سینمایی «مردِ بارانی» (Rain man) بود که در سال 1984 موفَّق به دریافت چندین جایزهی اُسکار (بهترین کارگردانی؛ بهترین فیلمنامه، بهترین هنرپیشهی نقش اول مرد و ...) گردید.
کیم پیک در سال 1951 متولِّد شد. او در زمان تولد، مبتلا به ماکروسفالی (بزرگی غیرطبیعی جمجمه) و هیپوتونی (شلبودن عضلات) بود. بعدها در طی مطالعات انجامشده، کیم مبتلا به سندرم FG تشخیص داده شد که از مشخصات این بیماری، آسیب جدی ساختار بخشهایی از مغز از قبیل مخچه و نیز پلهای ارتباطی بین دو نیمکرهی مغز میباشد. این نقص مادرزادی، منجر به نـاتـوانیهای شدید در زمینـهی مهارتهای حرکتی و اجتماعی کیم شده بود. با این وجود، کیم حافظهای خارقالعاده داشت که این امر، احتمالاً بهدلیل عدم وجود یکی از پلهای ارتباطی بین دو نیمکرهی مغز (به نام کورپوس کالوزوم) میباشد که مسئولِ فیلتر اطلاعات ورودی به مغز است. احتمالاً تشکیل مسیرهای ناشناختهی دیگر، بین دو نیمکرهی مغز در جهت جبران نقص موجود نیز به تقویت حافظهی کیم کمک کرده است.
به هر حال کیم در 9 ماهگی بهعنوان یک «ناتوان ذهنی» تشخیص داده شد و پزشکان با ذکر اینکه او هرگز قادر به تکلُّم و راهرفتن نخواهد بود، به والدین کیم توصیه کردند که او را به مراکز مربوط به «نگهداری کودکان ناتوان و کمتوان ذهنی» بسپارند. اما والدین کیم این پیشنهاد را نپذیرفتند و به مراقبت از کودک خود در منزل ادامه دادند. بنا به اظهار پدر کیم، او از سن 16 ماهگی، شروع به بروز قابلیتهای خارقالعادهی خود نمود به طوری که در 2 سالگی قادر به خواندن و حفظکردن مطالب خواندهشده بود و بهراحتی میتوانست اشیاء مورد نظر خود را در هر جای منزل پیدا کند. در عین حال به علت نقص موجود در مُخچه، کیم تا 4 سالگی قادر به راهرفتن نبود و حتی تا 16 سالگی نمیتوانست بهتنهایی از پلهها بالا برود. او هرگز نتوانست فعالیتهای روزمرهی خود از قبیل بستن دگمههای پیراهن و یا شانهزدن سر خود را انجام بدهد و برای سادهترین فعالیتهای حرکتی خود، نیاز به کمک داشت. «ضریب هوشی» او در سنجشهای مختلف، پایینتر از حد متوسط تخمین زده شده بود و تا آخر عمر، از دورههای بیقراری و بدخُلقی رنج میبرد.
با تمـام این اوصـاف، کیم قادر بود حتی خاطرات 16 تا 20 ماهگی خود را نیز بهخاطر بیاورد. او میتوانست هر کتاب را در مدت یکساعت بخواند، بهطوری که پس از مدتها، تقریباً تمام مطالب آن را بهخاطر بیاورَد. از آنجایی که کیم میتوانست صفحهی راست کتاب را با چشم راست و صفحهی چپ آن را با چشم چپ بخواند، قادر بود هر 2 صفحه را در عرض 8 تا 10 ثانیه تمام کند. در حالی که یک فرد عادی، تنها قادر به نگهداری 45% از مشاهدات، شنیدهها و مطالب خوانده شده است؛ کیم میتوانست 98% موارد فوق را بهخاطر بسپارد. در واقع در تمام دوران کودکی و بزرگسالی، محل مورد علاقهی کیم، کتابخانه بود و بنا بر تخمینهای موجود، او در طول عمر خود موفق به ذخیرهی مطالب 9 تا 12 هزار کتاب در حافظهی خود شده بود. به همین جهت بود که مردم به او «کیمپیوتر» (در تشابه با کامپیوتر) میگفتند.
کیم مانند اغلب افراد مبتلا به ناتوانی ذهنی، بسیار خجالتی بود و به همین جهت اَکثر سالهای زندگی خود را در انزوا و تنها در میان اعضای خانواده و دوستان نزدیک خود سپری کرد. اما خوشبختانه این وضعیت از سال 1984 (سی و سه سالگی) به بعد، در پی شناختهشدن او به عنوان «مرد بارانی» واقعی تغییر کرد. این معروفیَّت بهدست آمده، منجر به درخواست ملاقاتهای فراوان مردم برای دیدن کیم و مشاهدهی قابلیتهای خارقالعادهی ذهنی وی شد که این امر، بهشدَّت اعتماد به نفس او را بالا برد. همین امر و افزایش ارتباطات اجتماعی کیم، در تواناییهای او نیز تأثیر گذاشت و قابلیت درک مفاهیم انتزاعی و نیز برقراری ارتباط بین مطالب موجود در حافظهی او را تقویت کرد. بهطوری که پس از این جریانات، کیم توانست از مرز یک اَبرحافظه و منبع صِرف اطلاعات فراتر برود و علاوه بر کسب توانایی تفسیر دادههای موجود در حافظه، قابلیتی مانند حس طنز (که مستلزم درک مفاهیم انتزاعی است) نیز کسب کند. او حتی به آموختن موسیقی و نواختن پیانو پرداخت و در این زمینه نیز، همگــان را متعجِّب کرد. کیم میتوانست
بهراحتی یک قطعهی موسیقی را که دهها سال پیش شنیده بود، بهخاطر بیاورد و آن را در حدی که محدودیتهای حرکتیاش اجازه میداد، بنــوازد. او همچنین میتوانست با گوشدادن به یک موسیقی، تشخیص بدهد هر قسمت از آن، با چه سازی نواخته شده و با مقایسهی آن با چندین هزار موسیقی در حافظهاش، آهنگ قطعهی مربوطه را حدس بزند.
پس از مشهور شدن، در جریان فیلم «مرد بارانی»، کیم به مسافرتهای فراوانی رفته، تعداد بیشماری از علاقهمندان خود را ملاقات کرد. در ملاقاتهای مذکور، او توانست قابلیتهای ذهنی خود را به نمایش بگذارد. مثلاً با توجه به توانایی ویژهاش در زمینهی محاسبهی تاریخها، با پرسیدن تاریخ تولـد فـرد، به او میگفت که دقیقاً در چه روزی از هفته بهدنیا آمده است و حتی خبـرهای صفحـهی اول روزنامـههای چاپشده در آن روز خاص، چه بودهاند.
او همچنین محتویات کتابهای راهنمای تلفن را حفظ بود و بر اساس آن میتوانست بگوید که یک نفر، چندین سال پیش با چه کسانی همسایه بوده است. کیم در جلسات متعددی که با علاقهمندان خود داشت، همواره شنوندگان خود را به درک صحیح و محترمشمردن «تفاوتهای فردی» تشویق میکرد و از آنها میخواست با دیگران بهگونهای رفتار کنند که دوست دارند با خودشان رفتار شود. او همواره میگفت: «برای متفاوتبودن لزوماً نباید معلول یا ناتوان بود. هر کسی با دیگران متفاوت است». او همچنین به همراه پدر خود در راستای منافع افراد ناتوان و کسب موقعیتهای تحصیلی مشابه با افراد عادی برای آنها تلاش میکرد. حضور کیم در اجتماع، 2800 مقالهای که دربارهی او در مجلات و روزنامهها چاپ شد و 22 فیلم مستندی که در رابطه با زندگی کیم ساخته شد، الهامبخش هزاران هزار والدین کودکان ناتوان و کمتوان بوده و نقش مهمی در تخفیف دردهای این خانوادهها و امیدوار کردن آنها داشت.
کیم که در ابتدای تولد، یک «ناتوان ذهنی» تشخیص داده شده بود، بنا به نظر پزشکان قرار نبود حتی حرفزدن و راهرفتن را فرا بگیرد و یا تا پیش از 14 سالگی زنده بماند؛ اما وی با کوشش و امید، تبدیل به منبع الهام و امید برای میلیونها نفر شد و منجر به تغییر نگرش عظیمی به مقولهی ناتوانی ذهنی گردید. در این میان نقش کلیدی «پدرِ» کیم که همراه جداییناپذیر و حامی دائمی و دوست باوفای او بود را نباید نادیده گرفت. او تمام زندگی خود را در طول 59 سال زندگی کیم صرف مراقبت از او نمود. این پدر تسلیمناپذیر، همواره برای خروج کیم از تنهایی و انزوا میکوشید و هرگز فرزندش را تنها نمیگذاشت. پاداش این کوششهای پدر، در یک ملاقات تصادفی به وی داده شد و «باری مورو» (Barry Morro)، نویسندهی فیلمنامهی «مردِ بارانی» که در یک همایش شرکت کرده بود، کیم را که توسط پدرش به آنجا بُرده شده بود، دید و سرانجام، این آشنایی به درخشش کیم بهعنوان «ستارهای بزرگ» انجامید.
کیم یک فرد بینظیر بود و معلوم نیست که هرگز فرد دیگری مانند او پیدا شود. او از نظر معیارهای علم پزشکی یک ناتوان ذهنی بود که بیش از بسیاری از افراد عادی در زندگی دیگران تأثیر گذاشته و قطعاً بسیار بیش از آنها در خاطرهها خواهد ماند.
سلام ...
وبلاگت خیلی توپ ممنون از اینکه مطالب خوبی برامون می زاری ...
خوشحال می شم یه سری به ما بزنی خدا خیرت بده
http://www.Csun.blogfa.com
http://www.Behnamni.persianblog.ir
این دنیا
مثل فیلمی ست
که از نیمه شروع شده...
کسی می کشد
کسی کشته می شود
کسی می فروشد
کسی می خرد
کسی می رود
کسی می آید
...
من که از هیچ چیز سر در نیاوردم!