می

هرگز ندانم راندن مستی که افتد بر درم

در خانه گر «می» باشدم پیشش نهم با وی خورم

مستی که شد مهمان من، جان من است و آن من

تاج من و سلطان من تا برنشیند بر سرم

ای یار من وی خویش من مستی بیاور پیش من

روزی که مستی کم کنم از عمر خویشش نشمرم

چون وقف کردستم پدر بر باده‌های همچو زر

در غیر ساقی ننگرم وز امر ساقی نگذرم

چند آزمایم خویش را وین جان عقل‌اندیش را

روزی که مستم کشتی­ام روزی که عاقل لنگرم

کو خمر تن کو خمر جان کو آسمان کو ریسمان

تو مست جام ابتری من مست حوض کوثرم

مستی بیاید قی کند مستی زمین را طی کند

این خوار و زار اندر زمین وان آسمان بر محترم

گر مستی و روشن­روان امشب مخسب ای ساربان

خاموش کن خاموش کن زین باده نوش ای بوالکرم

نظرات 2 + ارسال نظر
jam 28 دی 1390 ساعت 07:40 ب.ظ

شعرت آنقدر زیباست و دلنشین
که مرا یاد قول آب انگورت انداخت

الهام 4 اسفند 1390 ساعت 04:17 ب.ظ http://elham7709.blogsky.com

یک لحظه نشد خیالم آزاد از تو
یک روز نگشت خاطرم شاد از تو
دانی که ز عشق تو چه شد حاصل من
یک جان و هزار گونه فریاد از تو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد